نتایج جستجو برای عبارت :

خودمونو جا گذاشتیم

مدرسه که میرفتیم ، 
هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذارى" 
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریم!
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جاگذاشتیم؛
توى یه کافه،
توى یه خیابون،
توى یه خاطره،
توی گذشته...
چرا ما آدما این جوری ایم؟ خودمونو میکشیم تا خودمونو به غریبه ها ثابت کنیم در حالی که میگیم نظرشون برامون اصلا مهم نیست.
و میگیم یه چیزایی و آدم هایی برامون مهمن ولی هیچ کاری برای بهتر کردن رابطه و نشون دادن احساساتمون نمیکنیم. 
یا نمیدونیم چی میخوایم یا خیلی میترسیم که به چیزایی که واقعا میخوایم نرسیم با وجود تلاش کردن زیادمون.
سلام عمر بابا
۲۲ برای شب نیمه شعبان بود هنوز تو درفت گوشیمه. ان‌شالله بهترش کنم ویرایشش کنم برات می‌فرستم.
 
اما خوشگل دخترم امروز به روایتی تولد خانم حضرت رقیه‌ سلام‌ الله علیها است. احتمالا بارها تو این چند سال از من و مادرت خواهی شنید که: منِ بابات همه‌ی همه‌ی زندگیمو هر چی دارم و ندارم رو از این خانم و عموشون دارم.
کاش بشه که تا وقتی بزرگ می‌شی زمین خودمونو بخریم ساختمون خودمونو طراحی کنیم، حسینیه‌ای که دلم می‌خواد رو بزنم و براشون م
به نام خدای مهربون
چن وقته پیش یه ماجرایی پیش اومد که سه جبهه به وجود آورد
و من توی یکی از اون جبهه ها قرار گرفته بودم
امروز یکی دوماه از اون ماجرا گذشته 
هر کودوم از این جبهه ها فکر می کردن حق با اونهاست و بقیه رو مقصر میدونستند
در حالی که حقیقت این بود که هر سه جبهه دچار سوءتفاهم شده بودن
 
دیشب داشتم به این فکر میکردم که این وسط فقط خدا میدونست که چی پیش اومده 
 
یه لحظه به این فکر کردم خدا چه واکنشی نشون داده با دیدن این قضاوت های ما
و احساس ک
حتی با وجود اینکه مشکلات دارن کمرمو خم میکنن ، خیلی شیک و مجلسی بهشون زل میزنم و یه سیلی میزنم زیر گوششونفشار ناشی کار و خستگی و عین حال درس خوندن تو دانشگاه یا حتی رفتن به کلاسای مختلف درحالی که داری تعمیرات منزل انجام میدی و همزمان چندتا پروژه ی سایت و ربات دستته مگه چقدر میتونه سخت باشه؟ما که دیگه خودمونو زدیم به رگ بیخیالی :/
نوشتن مطلب با 9000 کلمه ( کلمه هاااا ، کاراکتر نه ) ، ساخت ربات تلگرام یا حتی طراحی وبسایت ...یا حتی SEO کردن یه وبسایت سا
نمیگذرم از مسئولین احمق که با جون ما اینطور بازی میکنن.
این همه روز قرنطینه کشیدیم و خودمونو تو خونه حبس کردیم که با حماقت اینا دوباره اوج بگیره؟
لعنتی...اون نون آور خونه اگه کرونا بگیره که همه میگیرن. برای چی اداره ها رو باز کردین...؟
گفته بودم مطمئنم بر می‌گردیم یه روز. به تمام چیزای خوب. بر می‌گردیم ولی کاش اون روزی که بر می‌گردیم، هنوزم همدیگه رو بلد باشیم. کاش بلد باشیم بخندیم هنوز، کاش بلد باشیم بفهمیم همو.اگه یادمون رفته باشه چی؟ چی‌کار کنیم اگه رسیدیم و دیدیم خودمونو بلد نیستیم؟ اگه اومدیم رو لبه ی جدول راه بریم ولی تعادلمونو از دست دادیم؟
اصلا به نظر من این دوربین سلفی موبایلا، کار اسراییل بوده!
میدونسته ما مملکت دماغ قشنگاییم، این کارو کرده که وقتی عکس سلفی میگیریم دماغ خودمونو سه برابر ببینیم، بعد اعتمادبنفسمون بیاد پایین و از خودمون بیزار بشیم... و او با خیال راحت بهمون حمله کنه!
وگرنه چیه کارکرد اون عکس کک مکی با اون دماغ قد آجر!
سلام رفقا
عیدتون مبارک
 وقتی سال داره تحویل میشه
گاهی فقط به یه چیز فکر می کنید یا فقط به یک شخص یا...
اینا از ته قلبم میگم 
ان شا... تو این سال به هر ارزویی که تهش پشیمونی نباشه برسید و ایام به کامتون باشه.
البته یکمم خودمونو جمع کنیم و قضاوت نکنیم،دروغ نگیم ،حق الناس نکنیم...
خیلی کلیشه ای هست ولی متاسفانه کیه که عمل کنه

برا من حقیر هم دعا کنید
شب بخیر
سلام، عزیزم. 
چقدر شروع سخته.
میدونی، میخوام برات از روشنی قصه بگم. از امید. عشق. مهربانی. دیوانگی و جنون. میخوام برات از پریدن تو چاله های آب ، از رقصیدن و چرخیدن ، از بوی انار و سیب، از چراغ های چشمک زن دلامون بگم.
عزیزم ؛ بیا گوشامونو بگیریم ، بیا کور شیم و از همه ی سیاهی ها و غم های دورمون فقط صدای خنده کرکننده و دنیای رنگی خودمونو بشنویم و ببینیم. بیا بزرگ نشیم. بیا ساده ترین پیچیدگی های جهان باشیم.
عزیزم؛ بیا یادمون نره زنده بودنمون رو. بیا
این فرهنگ ماست. الان حتی تو مکان های کوچیک نگاه کنید همینطوره. همه چیز رو حساب پارتی و اینکه چقدر با یارو حال میکنن میچرخه.یاد گرفتیم هر چی حس کردیم درسته همون کارو بکنیم. یعنی فقط منافع خودمونو ببینیم.هر چی سعی کنی رفتار های غلط بقیه رو تقلید نکنی بیشتر از خودشون میروننت و تو ازشون جدا میشی. ولی بعد یه مدت میفهمن عجب غلطی کردن. چون تو براساس تلاشت به جایگاه واقعیت میرسی.
همه ما آدم ها یک حاشیه امن داریم که باعث می‌شه از تجربه های جدید خودمونو دور نگه داریم. خارج شدن از حاشیه امن زندگی مون به معنی قبول ریسک های مختلفه
ولی به نظرم اصلی ترین دلیلی که بعضی ها رشد می کنند و بعضی ها فقط در آرزوی رشد هستن این مسئله س! بعضی ها قبول می کنن از حاشیه امن زندگی شون خارج بشن و قدم در دنیای ناشناخته بگذارند در حالی که بعضی ها ترجیح می دهند همچنان در همون حاشیه امن خودشون زندگی کنند.
وقتی پس از یک ماه کار کردن در شرکت تونستم تر
این فرهنگ ماست. الان حتی تو مکان های کوچیک نگاه کنید همینطوره. همه چیز رو حساب پارتی و اینکه چقدر با یارو حال میکنن میچرخه.یاد گرفتیم هر چی حس کردیم درسته همون کارو بکنیم. یعنی فقط منافع خودمونو ببینیم.هر چی سعی کنی رفتار های غلط بقیه رو تقلید نکنی بیشتر از خودشون میروننت و تو ازشون جدا میشی. ولی بعد یه مدت میفهمن عجب غلطی کردن. چون تو براساس تلاشت به جایگاه واقعیت میرسی.
حرمت حریم خونه، بیشتر از حریم دل آدم نباشه، کمتر نیست
سالهاست نامَحرم ترین!! خود خوانده رو گذاشتیم در راستای قبله خونه .. و هوش از سر اهالی خونه پرونده!!
 
 
نکنیم ..
قبله دل 
قبله خونه 
فقط برای خداست ..
نکنیم
اینقدر خودمونو نزول ندیم ..
خدا چیزایی خییییییییلی بهتر تدارک دیده برامون
چرا از دست بدیم؟؟!
به جایی رسیدم که جز خدا هیچکسو ندارم باهاش حرف بزنم پریشب بود فکر کنم گفتن شب آرزو هاست و خدا بی حساب میبخشه منم از خدا خواستم با آغوش باز منو بپذیره و برم پیشش. 
بحث فاز غم گرفتن و این صحبتا نیست بحث بریدنه!
وقتی از عالم و آدم ببری وقتی از خودت ببری وقتی خسته باشی فقط دلت میخواد بخوابی و هیچوقت بیدار نشی. نمیدونم چرا درکش سخته که یک نفر بخواد به زندگیش خاتمه بده چه نفعی داره بودنش؟ وقتی نه میتونه درمان شه نه میتونه زندگی کنه نه میتونه حتی قدمی
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.
می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه میخوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.


ادامه مطلب
شب سومی که من از اینجا باهاتون حرف میزنم
امروز واستون چطور گذشت؟؟سخت و طاقت فرسا؟؟یا راحت و دلنشین؟؟؟
خیلی وقتا با خودم فکر میکنم مگه ما ادما کار نمیکنیم تا بتونیم راحت و اسوده زندگی کنیم؟تا شبا با خیال راحت سرمون رو بالش بزاریم زیر سقفی که از امن بودنش مطمینیم؟؟پس چرا بعضی وقتا خودمونو یادمون میره؟؟؟؟؟؟اصا کلا یادمون میره چرا و برای چه کسی داریم کار میکنیم؟!
تمام فکر و ذکرمون میشه تمرکز روی کارمون واسه اینکه موفق بشیم هر کاری میکنیم از خو
هیچ آدمی قرار نیست همراه همیشگی تو باشه تو دنیا این یه امر کاملا بدیهی و منطقیه و باید بپذیریمش
باید یه بخشهایی از خودمونو همیشه واسه خودمون نگه داریم واسه اون روزهای تنهایی مطلق
یه بخشهای باحال و حال خوب کن! :)
اتفاقا حقیقت تلخی نیست.جالبه
همه مون گاهی نیاز داریم توی دنیای خودمون سیر کنیم بدون اینکه کسی باشه
از خودم بیشتر بود.برام دیدن وضع اینجا سخته. 
حالا ک هیچ علتی نداره، پس وقتش نشده پاکش کنم؟
دگر 
گونی
وقتش شده حسین
وقتش نشده حسین
سالهاس ک از وقتش گذشته حسین
چ اهمیتی داره؟ چ اهمیتی دارم
شاید وقتش شده. به هر حال خیلی وقت نیست ک خودمونو نشون دادیم؟
من نه مثل توام، و تو نه مثل من
برای موندن، برای برگشتن
بسم الله
این چه فرهنگ مسخره ای هست که سرتونو میکنین تو زندگی مردم؟ حقوق من به شما چه ربطی داره؟ چرا بچه میارم یا نمیارم به شما چه ربطی داره؟ اسم بچه م رو چی میخوام بذارم به شما چه ربطی داره؟ اونم با سماجت زیاد و از رو نرفتن...
به هر بهانه ای دنبال سر درآوردن از زندگی همدیگه ایم درحالیکه قرار نیس هیچ دردی از اون خونواده دوا کنیم و فقط قراره نمک رو زخم باشیم و دخالت کنیم بدون اینکه خودمونو بذاریم جای طرف
دست برداریم از این فرهنگهای مسخره
چقدر ادمای جدید امتحان میکنید و شاید
میکنم. هی به این فکر کن به اون فکر کن. این فالو کن اونو انفالو کن. اون
چرا رفته اینو چرا اوردم؟ هدفم ازاون چی بود از این چیه؟ چرا نمیتونم اینو
ول کنم چرا خاطره های اون ولم نمیکنه. پدر خودمونو دراوردیم خداییش.
خوشحالم که تنهام و خوشحالم که کسی با فکر کردن به من بیخابی نمیکشه و خوشحالم که دلیل بی خوابی هام فکر کردن به کسی نیست.
حالا این عمه من خوبه هروقت میاد رشت میره رازقی و شکم الملوکو کبابی فلان و بسار کلی به خودش میرسه..
ما
۹ تا آدم عاقل و بالغ رفتیم دربند املت زدیم بر بدن کلا شد ۱۲۰تومن
میخواست مارو به کشتن بدهههه که چرا واسه املت انقد پول دادین..
البته
نظرشون اینه اگه عاقل بودین اینقد پول پای املت نمیدادین..ولی به قول
آروین اینجوری خودمونو توجیح کردیم که نهههه خوب بود گوجه گرون شدهههه..
پ.ن:یادم باشه حق تبلیغو از این رستورانایی که نام بردم بگیرم
مسخره ترین چیز در مورد علوم پایه اینه که منی که توی شهر خودمون یکی از دانشگاهای برتر!هست باید بکوبم برم حتما شهر دانشجوییمیه عالمه راه هم کلی زمانگیره و هم به شدت خسته کننده که تا چند روز بدن درد دارم براشهواپیما رو هم چک کردم و بلیطاش جوری گرونه حتی فکرشم نمیکنم.اخه بی وجدان ۵۹۰ تومن بدم واسه یه رفتن؟انصافه؟حالا خودم کم استرس و کمبود زمان دارم درگیری جمع کردن وسایلمم هست.تازه خوابگاه خودمونو بهمون نمیدن و باید بریم یه جای دیگهکه البته من م
امروز به یه جمله ای از ژان لکان برخوردم که خیلی برام جالب شد
                 من تنها از یک سمت میبینم اما از تمام جهات دیده میشوم
خیلی جالب بود داشتم فک میکردم  چقدر درسته و گاهی چقدر حواسمون باشه به همه ی وجه هامون....نه برای این که بقیه چه فکری راجع بهمون میکنن...که برای رشد و یادگیری و تغییر..... گاهی باید خودمونو از بیرون نگاه کنیم تا بهتر بتونیم نقاط ضعف و قوتمون رو بشناسیم و درستش کنیم...
کاش این حرفا فقط حرف نمونه ادامه داشته باشه این روزای خوب
امشب که با اون یکی صباعه حرف می زدم فهمیدم ما آدما یه درد بزرگیم رو سینه هم! این زبون لعنتی چیه که باهاش می سوزونیم همو؟ حروممون اگه با شکستن دل یکی، خودمونو تو دل یکی دیگه جا کنیم. خیلی وقته قسم خوردم با حال بد یکی گریه نکنم ولی یه سری دردا هستن که درمون ندارن... واقعا ندارن! واقعا نمیشه کاریشون کرد. فاصله چیز وحشتناکیه. فاجعه ست! قیمت خوشحالی امشبش یه بستنی شکلاتی بود که از پسِ از تهران تا سمنان فاصله، نتونستم خوشحالش کنم. چه شبی رو سر می کنه... ل
 
بعضیا نشستند و فکر کردن که توی این مدت که بیشتر مردم تو خونه هستند ،بنزین نمیزنند،سفر هم که نمیرن یا کم میرن تا عوارض بین راهی و سرراهى بدن،مرزها هم که بسته س، پس چجوری جیب ملت رو خالی کنیم و جیب خودمونو پر کنیم تو این ایام ؟! هان !!! اینترنت!!! به اینصورت که ملت امروز ده گیگ بخرن،فردا یهو ببینند پنج گیگش الکی الکی رفته!! قرنطینه هم که هستن،حوصله شون هم سر میره دو روز بعدش مجبورن بخرن دوباره !! اینترنت خونگى هم سرعتشو انقدر میاریم پایین که ا
بزرگترا هیچی ازین دنیای فاسد نمی بینن...بهش میگن...خیالات...نمی فهمن اطرافشونو بوی مرگ گرفته...جهنم واقعی رو نمی بینن...جهنمی که خودشون ساختن...*خدای من واقعیه*خدای تو یه شیطانه...شیطانه که لایق پرستشه *فقرا لایق زندگی نیستن*ثروتمندا همه حرومزداه ان*شرقیا فاسدن*غربیا تو فساد غرق شدناستاپ استاپ!محض رضای خدا....ما همه انسانیم!!داریم خودمونو نابود میکنیم میفهمین؟؟؟؟تا کی میخواین ادامه بدین؟!؟!خونه ها آتیش گرفتن...لاشخورا و مکنده های روح بالای سر خون
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی ...
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
دنیای عجیبی رو با خوندش تجربه کردم...
اصلا وقتی این کتابو میخونی انگار یه دنیای دیگ رو داری تجربه میکنی...
دنیایی که شاید پیش چشممون هست و ما هر روز از کنارش رد میشیم...
اما در عین حال ازش غافلیم...انقدر که وارد بازیه کثیف دنیا شدیم همه چی
رو فراموش کردیم...حتی خودمونو....هدفمونو...
اینکه باطن هرچیز مهمه...نه آرایش ظاهریش....
اینکه وارد دنیای آدم بزرگا نشی...مثه آدم بزرگا نشی....همه چی رو لمس کنی...
تجربه کنی...زندگی کنی و سرسری از کنار اتفاقا و آدمای کنارت
اگه یچیزی رو بفهمی تقریبا تو هر ابعادی میشه پیاده اش کرد
یعنی اصلا مهم نیست پولدار باشی یا فقیر
تیپی که میزنی به سلیقه ات و طرز تفکرت ربط داره
اگه تناسب اندام برات مهمه
میتونی دوتا دمبل بخری
میتونی غذات رو منظم کنی
و براتی یه هیکل مناسب توی خونه برای خودت بسازی
و هیچ ربطی به پول داشتن یا نداشتن نداره
اگه میخوای اخلاق خوبی داشته باشی
سعی کن روی مزخرف بودنات کار کنی و اونا رو بذاری کنار
و اینم هیچ ربطی به پولدار بودن یا نبودنت نداره
شاید لذت برد
میدانی کجایم ؟!  قبرستان 
همانی که اولین بار آنجا پای حرفهایت نشستم البته تو که چیزی نمیگفتی همه ی حرفها را من میزدم ، برایت از صنعت موسیقی آمریکا گفتم ، از فوتبال ، از دین ، سیاست ، از همه چیز به جز احساس . دلتنگ آن روزهایم ...
همنشینی با تو تنها فایده ای که داشته این است که وقتی شبی وحشتناک را پشت سر میگذاریم ، برخلاف اغلب ادمها که آرزو میکنند ،صبح بیدار نشوند ، ما آرزو میکنیم زودتر خواب مان ببرد تا صبح را زودتر آغاز کنیم ‌ ... گویی همه چیز سرجا
بالاخره ما هم به این پویش پیوستیم و به نوعی دین خودمونو نسبت به بیان ادا کردیم :)
این پویش از وبلاگ شخصی اقای قاسم صفایی نژاد شروع شد و این چند وقته افراد زیادی هم توی این پویش شرکت کردن که میتونین لیست این افراد رو این جا ببینین.
در ادامه هم ایده‌ها و نظرات منو میبینید...
ادامه مطلب
شاعر لالی بودم که هرگز حامل پیام دلخواهی برای مردم نبود. رسولی که مردمی که عاشقانه بهشون عشق میورزید با سنگ زدن بهش پاسخ میدادن. من معلمی بودم که رنج های زندگی خودش رو از یاد میبرد تا آینده کودکانی رو روشن تر ترسیم کنه اما جز بی مهری و بی رغبتی پاسخی دریافت نمیکرد.
بیش از اندازه سکوت کردیم.
بیش از اندازه بخشیدیم.
توی خودمون ریختیم.
خودمونو بین خواسته های بقیه مدفون کردیم.
اونقدر که گمان کردن لالیم.
کوریم.
بی رویا و بی باوریم.
ضعیفیم.
اما درست تو
چقدر عادت کردن و وابستگی راحته و آدم متوجه اش نمیشه خصوصا در مورد عادت ها و رفتار های بد و مضر و وقتی میخوای ترکش کنی انگار بند بند وجود آدمو زیر شکنجه بردن!
واقعا چجوری میشه یه عادت بد رو از سر خودمون بندازیم و به زندگی سالم برگردیم؟
مواد لازم: 
نفرت از اون عادت                                                          به مقدار زیاد
اراده از بین بردن هرگونه راهی برای برگشتن به اون عادت      به مقدار خیلی خیلی زیاد
همه ما یه علاقه مندی داریم که به هردلیل
همیشه همه ی زخمامو خودم با  دستای خودم مرهم گذاشتم،تنهایی سرمو بالا گرفتم گریه کردم، به خودم برای اشتباهاتم دلداری دادم و از خودم معذرت خواستم،این معنی تنهابودن نیست،معنی خودت ساخته بودنه شاید. تو دلم با بقیه دعوا نکردم با خود گذشتم دعوا کردم خود گذشتمو برای تلاش بیشتر تشویق کردم و اشتباهات گذشته رو تو ذهن خودم قشنگشون کردم،مثل "مردی در تبعید ابدی"ما هممون بعضی وقتا خوشحالیم از ته دلمون بعضی وقتا دلگیریم توی تمام اوقاتمون و بعضی وقتا خست
امروز تولده یه جیگریهه
تولده کسی که منو به زندگی برگردوند
بهم عشق داد
زندگی داد
به قوله خودش
ما خودمونو ساختیم
با هم ساختیم
الانم شدیم اینی که هستیم
الانم موخام برم سراغ کادوهاو تبریکات
بووس بهتتت یههه عالمهههه
❤-❤
ادامه مطلب
 
مقدمه:
فرافکنی یا برون فکنی در کل به عملی گفته میشود با رعایت مواردی و تمرینات بسیار میتوانیم روح خودمونو از جسممون خارج کنیم و کاملا بر این عمل اشراف داشته باشیم...
(لطفا اگر ناراحتی قلبی دارید یا از هر چیز ساده ای وحشت میکنید سراغ اینکار نروید و سایت هیس فقط توضیحات لازم را داده است و عواقب ان بر عهده خودتان خواهد بود...)
ادامه مطلب
گاهی اوقات خیلی ادم توداری میشم،خودمو نگه میدارم چه سخت میگذره اون تایم اخه میدونین من از اون ادمام که باید گریه کنم تا حالم خوب شه باید حرفامو بزنم تا راحت شم اون وقت اگر هیچی نگم و بق کنم یه گوشه بدترین تنبیهِ برام.
ادما از اینکه بشینن رو کاناپه شون و فیلم مورد علاقه شون ببینن بیشتر لذت میبرن تا اینکه بخوان روی یه مبل استخونی مجلسی خشک بشینن و خیره شن به رو میزی و پایه های میز ...
این خیلی واضحه.
یکم با خودتون مهربون باشید کسی به غیر خودتون نگر
 
یکی از چیزهایی که تو افزایش اعتماد به نفس مهمه اینه که خودمونو دوست داشته باشیم. احساسی که ما نسبت به خودمون داریم خودبخود به دیگران منعکس میشه. اگه حس خوبی به خودمون داشته باشیم، دیگران هم این حس خوب رو به ما خواهند داشت. و اگه حس بدی به خودمون داشته باشیم و اعتماد به نفسمون پایین باشه، هیچوقت یکی دیگه نمیتونه ما رو دوست داشته باشه.
ادامه مطلب
این پست ح جیمی رو که خوندم با خودم گفتم آره گاهی برای راحت کردن خودمون، برای شاید آروم کردن خودمون به راحتی خودمونو فریب میدیم.
شاید تعداد این فریب دادنا خیلییی کمتر از کم باشه ولی بدون شک وجود داره و البته این فریب دادنا شاید جنبه ی بدی نداشته باشه و اصلا شاید گاهی لازم باشه ولی به هر حال فریب دادنه!
ادامه مطلب
برنامه ای برای زندگی موفق 
سلام دوستان 
لطفا اگه کسی پیشنهادی داره بگه 
راستش با این اوضاع دلار و رکود و تورم و نوسان نفسگیر 
دیگه حوصله ی نفس کشیدن تو ایران نمونده 
خیلیا دارن میرن
اونا که دستشون میرسه 
ما که نمیتونیم ، لطفا بگین چکار کنیم که بتونیم خودمونو نجات بدیم 
کلا یه برنامه برای موفق زندگی کردن 
برای شاد و آروم بودن 
شما برای کمک به خودتون چکار میکنید ؟
حالا که دارم میبینم همه مایی که اینجاییم (استثنا پیدا میشه یهو نیاین منو بخورین!) تو سایه ایم
ینی یجورایی توی جامعه توی دانشگاه و مدرسه توی فامیل (این فرق میکنه ولی بازم...) توی جمع دوستامون فرد مهمی نیستیم
کسایی نیستیم که خیلی دیده شده باشیم و یا به قول خودمون تو دید باشیم
هممون تو سایه ایم و سر به زیر (خیلیییی) کار خودمونو انجام میدیم
دنبال این نیستیم که همه بشناسنمون و همه کاره باشیم (بازم استثنا پیدا میشه)
ادامه مطلب
1- تنهایی. تنهایی واژه ی غریبیه. این واژه از لحظه ی اول شروع اپیزود اول سریال از همه جا شنیده میشد. دیده میشد. لمس می شد.  حس عمیق تنهایی. یه جایی تو کتاب شهر تنهایی یه مضمونی نوشته تحت این عنوان که تصور کنید پشت پنجره ی قدی طبقه ی چندم یه ساختمون بلند وایستادین و دارین در تنهایی درونی خودتون شلوغی و تحرک لاینقطع شهرو تماشا می کنین و غرق میشین تو احتماع عظیم شهر. حضور فیزیکی آدمها خلا انزوای درونی رو کم نمی کنه پس به محض تماشای این منظره، انگار م
وقتی بهش فکر میکنی همه چی بخاطر جرئت اتفاق میوفته . اصلا مسئله اصلی زندگی همینه . اینکه تو به اندازه کافی شجاع هستی که بگذری؟ شجاع هستی که نگذری؟ شجاع هستی که ادامه بدی؟ که حرف بزنی ؟ که ساکت بمونی ؟ که بتونی ببخشی؟ اینکه هیچ چیزی دلیرانه تر از توانایی بخشیدن وجود نداره.همینطور که زمان میگذره ، بیشتر فهمیدم که هیچکس دقیقا مثل من نیست . کسایی هستن که شبیه منن، اما هیچ کس دقیقا مثل من نیست ؛ پس هیچکس نمیتونه واقعا منو درک کنه. بنابراین تو، عزیزِ
یازده پاشدم تند تند صبحونه خوردم و مرغ هارو خورد کردم و گذاشتم یخچال
تا مزه دار بشه. بعد هم #سو و بالاخره با تلاش بسیار پاستاآلفردو (همینقدر
باکلاس) درست کردم. بد نبود ولی به زحمتش نمی ارزید دیگه درستش نمیکنم!
بابا رفت آمل و ما باهاش نرفتیم!
در
پی حوصله سر رفتن غروب جمعه!! کیک خیس هم درست کردم. حالا چیشد؟ تو دستورش
شکر رو فراموش کرده بود منم وقتی مایع کیک رو ریختم تو قالب، یه کوچولو از
همزن مایع رو تست کردم و ...
زود تند سریع شکر رو اضافه کردم و
ه
اون خونه که بودیم، به حضرت آقا گفتم اگه تا بیستم اسفند رفتیم خونه ی جدید، به مناسبت سالگرد بابام که مصادف میشه با وفات حضرت زینب (س) یه مراسم کوچیک خودمونی بگیریم و یه شام ساده بدیم.
وقتی ندا اومد که اسباب کشی کنید، تصمیم خودمونو برای جلسه گرفتیم و به دوتا از مهمونامون هم گفتیم. 
ولی خدا کاسه کوزه مون رو بهم ریخت. در واقع میخواست بهمون ثابت کنه که اراده ی من بالاتر از اراده ی همه ی عالمه. 
به قول حضرت امیر: عرفت الله به فسخ العزائم... یعنی خدا رو ب
سلام، زیارتم قبول
و همچنین زیارت همه دوستانی که رفتند پابوسی آقا، قبول
فرصت نشد بیام و حلالیت بطلبم و بگم داریم میریم.
ولی فرصت شد که بریم
و برخلاف بعضیا که میگفتن نرو... سخته...پسرت شیطونه...اذیت میشی... مریض میشه... و هزاران انقلت دیگه، ولی ما رفتیم و خودمونو سپردیم به خدای حسین علیه السلام
نمیگم اذیت نشدیم، گرم بود، خستگی بود، شلوغی بود، ولی فدای امام حسین بشم... همه کارا رو خودش راست و ریست کرد. همه جا کارمون پیش رفت، جایی در نموندیم.
علی ای حال
بسم‌الله
بعضی حرفای کوچیک چقدر آدم رو می‌رنجونه و تو نباید بذاری که دلت بگیره و ناراحت شی چون ارزش نداره!
اما این منطق درست نیست، که خودمونو بزنیم به بی‌خیالی و نذاریم بهمون بربخوره و درنتیجه طرف مقابل هم بیشعور باقی بمونه و نفهمه که رفتارش اشتباهه!!
ذهنم درگیره همش ...
پروژه: ارائه فردا، نتایجم، برخورد استادم، مقاله‌ای که چکش نکردم
دانشگاه: انتخاب واحدم که نکردم، شهریه این ترم که ندارم فعلا
کارم: روتین شدنش، پیگیری کارهایی که باید یادم بم
کوچیک بودم ،شاید دوم سوم ابتدایی اینا، میرفتم کلاس تکواندو. ی دختر کوچولو با موهای مصری ک با ذوق و شوق میرفت باشگاه ک بشه یه رزمی کار!
وقتی تو امتحان قبول میشدیم و کمربند رنگ جدید میگرفتیم، جلوی همه،استاد کمربندو برامون میبست، به هم احترام میذاشتیم و همه دست میزدن..چه کیفی داشت...خودمونو تصور میکردیم وقتی کمربند مشکی رو قراره ببندیم
چند سال رفتم، تا جایی ک چند ماهی مونده بود ب اینکه برم برا امتحان کمربند قرمز( ترتیب کمربندا این بود: سفید، زرد
این عادت بدیه که وقتی اتفاق بدی توی زندگیمون میفته یا کسی رو از دست میدیم ناراحتی و اندوه واقعیمون رو نشون نمیدیم و میریزیم توی خودمون
باید حرف بزنیم. باید یکی رو پیدا کنیم بشینیم سیر تا پیاز ماجرا رو، اونجاهایی که اذیت شدیم، اون جاهایی که زخم خوردیم رو براش بگیم و گریه کنیم. گریه کنیم و اندوهمون رو بروز بدیم. خودمونو خالی کنیم. نریزیم توی خودمون. مخصوصا ما خانما که ذاتا ساخته نشدیم واسه ریختن حرفامون توی خودمون. این حرفای فروخورده میشه بیما
گاهی که به مشکل بر میخوریم از خدا شاکی میشیم که این چه وضعشه! تو کجایی و داری چیکار میکنی
انگار خدا رو مثل یه جاده صاف کن میبینیم که باید جلو جلو بره همه ی مشکلاتو از جلوی راه همایونیه ما برداره تا منت بذاریمو درانجام امور دینی خودمون نزول اجلال بفرماییم
بنظر خنده دار میاد که جای خودمونو خدا رو جابه جا میبینیم
اونی که داره لطف میکنه خداست
اونی که داره لطف میبینه ماییم
اونی که همیشه و در همه حال داره لطف میبینه خب همیشه هم باید ممنون باشه دیگه
1- تنهایی. تنهایی واژه ی غریبیه. این واژه از لحظه ی اول شروع اپیزود اول سریال  مستر ربات از همه جا شنیده می‌شد. دیده می‌شد. لمس می‌شد.  حس عمیق تنهایی. یه جایی تو کتاب شهر تنهایی یه مضمونی نوشته تحت این عنوان که تصور کنید پشت پنجره ی قدی طبقه ی چندم یه ساختمون بلند وایستادین و دارین در تنهایی درونی خودتون شلوغی و تحرک لاینقطع شهرو تماشا می کنین و غرق میشین تو اجتماع عظیم شهر. حضور فیزیکی آدمها خلا و انزوای درونی رو کم نمی کنه پس به محض تماشای ا
1- تنهایی. تنهایی واژه ی غریبیه. این واژه از لحظه ی اول شروع اپیزود اول سریال  مستر ربات از همه جا شنیده می‌شد. دیده می‌شد. لمس می‌شد.  حس عمیق تنهایی. یه جایی تو کتاب شهر تنهایی یه مضمونی نوشته تحت این عنوان که تصور کنید پشت پنجره ی قدی طبقه ی چندم یه ساختمون بلند وایستادین و دارین در تنهایی درونی خودتون شلوغی و تحرک لاینقطع شهرو تماشا می کنین و غرق میشین تو اجتماع عظیم شهر. حضور فیزیکی آدمها خلا و انزوای درونی رو کم نمی کنه پس به محض تماشای ا
یه اشتباهی هست که بین انسان ها باب شده که میگن اگه کار خوب بکنیم میریم بهشت پیش حوریان و شراب و باغ و فلان بله البته درسته ولی اینکه بیایم نعمت های بهشتی را فقط اینارو بدونیم ذهنیت اشتباهیه چرا که تو قرآن آمده بالاترین نعمت بهشت لقاء و دیدار اوست یعنی ملاقات خداوند بزرگ و آفریننده هر چیزی که میبینی و تصور میکنی به نظرت چه چیزی میتونه بزرگ تر باشه که آفریننده جهان رو ببینی واقعا شگفت انگیزه نه؟ و اینکه خود ما متاسفانه با درک کردن این موضوع باز
برای بچه ی اول معمولا بیشتر مراقبت می کنن . تا صداش در میاد می دُوَن ببینن چی می خواد . تا یه کاریش میشه کل خانواده که هیچ کلِ قوم بسیج میشه تا درمانش کنه . اما بچه ی دوم طفلکی از این چیزا محرومه . نه گریه ش خیلی خریدار داره ( مخصوصا وقتی باباش مشغولِ امیرِ خطیرِ بازی با داداشی هست ) نه وقتی یه مریضی می گیره ما به دست و پا زدن می افتیم ( تلاش خودمونو می کنیم اما نه به اندازه وقتی محمد حسین مریض می شد )
حالا سوال من از شما اینه : چه کسی این وسط مظلوم واقع
یاد اون روزایی بخیر که بچه بودیم و خودمونو میزدیم به اون راه تا واقعا سوپرایز شیم..
از اینکه میگفتن نیا تو این اتاق، فعلا کار داریم اینجا...بعد هی دلت بال بزنه اون اتاق چه خبره و از فضولی بترکی اما  همه کنجکاویت برمیخوره به پشت درای قفل و آدمایی که تو اون اتاق یکاری میکنن که تو نباید بفهمی
اما کم کم درا باز میشه و میبینی اتاق تزیین شده از کاغذ های رنگی و بادکنک... و یه سفره ی تولد کوچولو
اون موقع رو ابرایی انکار رو ابرا بپر بپر میکنی..
کم کم هم مهمو
عید امسال متفاوت ترین عید سالهای زندگی مونه شاید
هر سال نزدیکای عید خونه ی بابا جمع بودیم ، شور و شوق خاصی بود
ولی حالا به خاطر کرونا خودمونو تو خونه قرنطینه کردیم.
چیزی حدود ۱۷ساعت دیگه امسال هم تموم میشه و میریم یه سال جدید رو شروع کنیم.
هیچ چیزی شبیه عید نیست ، دلم برای عیدهای قبل لک زده ، دورهمی ها
امروز خودم برای خودم رنگ مو گذاشتم ، رنگ مویی که چند ماه قبل خریده بودم.
قیمه بار گذاشتم
و کتاب مردی به نام اوه رو شروع کردم.
دلم گاهی میرود پی هم
قطار تهران اندیمشک...از واگن خودمون شروع کردم دونه دونه کوپه ها رو سر زدن...کوپه اول واگن چهاردر زدم و دیدم به بهههه....!هشت نه نفر از کادر اردو دور هم جمعن و میگن و میخندنیه سلام گررررم کشدار و هماهنگ از جانب بچه ها و من...بعدم شروع کردن دست زدن که به به عروس مون اومد.... :)و بعدش شروع کردن شعر خوندن و شلوغ کردن :) کلی دور هم شادی کردیم و خندیدیم... و گفتم اماان از دست شماها....اگرچه من هی ذهنم درگیر این بود که اولین کوپه ایم و بغل مسئول واگنیم...ولی سعی کر
 
همیشه موندن به معنی آرامش نیست... گاهی اوقات باید دل کند... باید از آرامش دل کند... تا به آرمش برسیم... این میشه ایثار... فداکاری... و از خودگذشتن برای کسی که دوسش داریم... گاهی اوقات باید بار همه ناراحتی ها رو تنهایی به دوش بکشیم... گاهی اوقات باید قلبمون رو بدیم به دست باد تا با خودش ببره... ببره به یه بیابون گرم و خکش و سوزان... یه جایی که از تشنگی هلاک بشه... گاهی اوقات نیاید منتظر گذشت دیگری باشیم... خودمون باید دست به کار بشیم... کاش میشد... اما میدونی چ
بسم الله
از جمله فرهنگهای مسخره مون اینه که به محض اینکه خبری از بچه بشه شروع میکنن به پرسیدن اسمش حالا اصلا معلوم نیس دختره یا پسر،برای خودشون اسم هم انتخاب میکنن. تازه مورد داریم میگه شما هرچی میخوای بذار، ما فلان اسم صداش میکنیم!
بنده خدایی از اقوام رو سین جیم کرده بودن که اسم بچه ت رو چی میخوای بذاری و گفته بود محمد حسن، اونم به خاطر دل حضرت زهرا.س. که گفته بودن نام حسن غریب هست. 
کل خاندان تا هفت پشت غریب تر زنگ میزدن که حالا محمد حسن شد اسم
توی یکی از جلسات فن بیان ازمون خواستن که علایقمون رو توی 5 دقیقه بنویسیم و من وقتی خودکار دستم گرفتم لب و لوچم شل شد شد هیچی به ذهنم نمیومد و وقتی به بقیه نگاه کردم دیدم یه لحظه خودکاره از حرکت واینمیسته.
چیزی ننوشتم.به نوشته بقیه که گوش دادم دیدم من واقعا خودمو نمیشناسم.رنگ مورد علاقعی ندارم.غذای مورد علاقم مشخص نیست. جای مورد علاقعه ای ندارم.
درصورتی که اونا با تمام جزئیات علایقشونو بلد بودن.
الان به این نتیجه رسیدم وقتی من نمیدونم توی زندگی
یاد دعوا های مامان بزرگ خدابیامرزم و بابابزرگ افتادم. موقع دعوا، مامان بزرگم قهر میکرد و می رفت برای خودش یه چیزی درست میکرد تنهایی میخورد:) و به بابابزرگمم تعارف نمیکرد. بابابزرگمم پا میشد میرفت مغازه. شب که برمی گشت، همه چیز عوض می شد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. مامان بزرگم کتش رو در می آورد، بابابزرگ می رفت وضو می گرفت و شامشون رو میخوردن. کلی هم قربون صدقه من می رفتند.
یادم میاد چند باری هم مامان بزرگ تهدید به طلاق گرفتن کرد:))) . خیلی ه
خدایا چه فیلمی بود! همه تنم جرقه جرقه شده از بس هیجان بهم وارد شد! 
یه فیلم ترسناک و روحی و مرده ای بود. که با دل نازکی خودم خیلی عجیبه چه جوری از دیدن این فیلم لذت بردم!(این جوری که بازیگری ویجی چی چیک بود!) یه مقداری هم گریه کردم!
نمی دونم این یه اثر ارجینال بوده یا کپی خارجیش بوده ولی از خلاقیت نویسنده ش هر کی که بوده لذت بردم.
 
خلاصه که به عنوان اولین مواجهه من با فیلم روحی و یه تجربه متفاوت برا من که همه ش کله مو کردم تو فیلمای رمانتیک خوب بود!
تمام مادی های اصفهان پر از آب شده. این بارندگی ها علی رغم تمام خرابی هایی که برای دیگران داشت برای ما برکت و پرآبی داشت. چندسال پیش که مادی ها پرآب بود تمام بچه ها شنا میکردند. اما امروز، بعد از سالها که آب اومده انگار بچه ها عوض شدند، یا اون قدیمی ها بزرگ شدند و دیگه خجالت میکشن لخت بشن و بپرن تو آب شنا کنن!
این آب مادی خیلی خوبه!
زمین آقاجون که تو پست های قبل توضیح داده بودم توسط دو نفر غصب شده. زمین ها قباله ای هست و هرکس رسیده متر گذاشته پای زم
امروز توی دانشگاه در صفی با دوستم منتظر بودیم. نوبتمون شد. دوستم اندکی درنگ کرد یک دفعه یه آقا که پشت سر ما ایستاده بود از این درنگ استفاده کرد و زد جلوی ما! دوستم گفت "آقا نزنید توی صف" طرف اصلا به روی خودش هم نیورد. من گفتم "آقا نوبت ما بود شما نمیتونید اینجا بایستید!" طرف بازم به روی خودش نیورد. وقتی داشت میرفت من گفتم "شما باید عذر خواهی کنید" و اون گفت باشه!
من با این اتفاق خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم خب چرا یه نفر باید همچین کاری کنه و حق منو
☘☘☘ توجه توجه سلام به همگی اعیاد شعبانیه مبارک ... ان شاالله روزای آینده ، روزای آزادی همه مظلومان و عدالتخواهان عالم از زیر بار استعمار و استکبار جهانی باشه. می بینم که یه ویروس ذره بینی ناقابل، جهادگران و فعالان عرصه فرهنگی رو حسابی خونه نشین کرده! ولی از اونجایی که ظاهرا وظیفه داریم تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم.... بیزحمت هرروز یه توک پا زحمت بکشین تشریف بیارین اینجا...دورهم باشیم...با رعایت فاصله و نکات بهداشتی...شاید خدا خواست و یه بده ب
چند ماه پیش با رفیقم رفته بودیم یه جایی برای استراحت، یکی از دوست‌هام یه سایت فروشگاهی راه انداخته بود اما هنوز خیلی چیزا رو نمیدونست.
اون روز بهم زنگ زد و درباره تولید محتوا چندتا سوال پرسید. منم سعی کردم با یه زبون ساده جواب سوالشو بدم که هم موضوعو درک کنه و هم بتونه کمکش کنه.
تلفنو که قطع کردم رفیقم گفت : برای مشاوره ای که بهش دادی چقدر پول میگیری؟
منم گفتم هیچی همین طور مرامی بهش گفتم.
گفت : آدم باید خل باشه تا چیزی رو که میدونه رایگان به بق
من خدارو شکر میکنم به خاطر همه چیزهایی که دلم میخواست اتفاق بیفته و نیفتاد و بعد فهمیدم چقدر اشتباه میکردمو چقدر شانس آوردم. به خاطر تمام چیزهایی که نمیخواستمو اتفاق افتاد و من فهمیدم چقدر تو زندگیم وجودشون مایه خوشبختیم شدن. شاید این حرفها کلیشه ای باشه اما مهم نیست من بهشون رسیدم چیزهایی که تحت کنترل خودم نبودن و چه خدا یا جهان یا شانس یا هرچیز دیگه ای باعث اتفاق افتادن یا نیفتادنشون شد. 
بنده طاقت نیاووردمو خوابیدم اما الان خیمه زدم رو
پیش نوشت مهم: اساسا تصمیم نگرفتن (منظورم
عقب انداختنشه) خودش یه نوع تصمیم گرفتنه. بعضی وقتا خودمونو به در و دیوار
میکوبیم که تصمیم نگیریم، یا حداقل یه تصمیمی بگیریم که بتونیم بعدا اگه
نتیجه اش خوب نشد مسئولیتشو گردن کس دیگه ای بندازیم.
پیش
نوشت 2: به شخصه همیشه سعی میکنم تو این جایگاهِ مسئولِ تصمیم های دیگران
قرار نگیرم، همیشه هم ساده نیست ولی معمولا یه خودت میدونی آخر حرف هام
اضافه میکنم! :))
اصل
مطلب: یه تعداد معدودی از افراد هستن در زندگ
این سوال برام پررنگ تر می‌شه که چرا قدیس‌نمایی باید حکومت رو بخواد، وقتی که حتی حدس بزنه به جماعتی زیر پرچمش ظلم می‌شه، اصلا چرا سنگ نجات‌دهنده رو به سینه بزنه؟البته این سوال‌هام اگه اون صفت قدیس‌نما توشون نبود پاسخ راحتی داشت، مثلا خیلی راحته بفهمی چرا یک فرد با ساختن یک امید، یک دورنمای موهوم، به مردم حکومت می‌کنه. چون این راحت ترین راه برای مکیدن جماعته، آرمانی نه قابل دستیابی و نه شفاف، بل متکی به زمانی نامعلوم. مشخصه چرا حکومتی که
چند روزه دارم به این فکر میکنم کهماها چقدر اشتباه میکنیم ؟!قبول داریمشون ؟!جبران میکنیم یا نه ؟!در مورد خودم اگه بخوام بگم ، آره من خیلیییییی اشتباه میکنم متاسفانه ولی جالب اینه که نود و نه و نود ونه صدم درصدش غیرعمدیه ! فرض کن ! من ندونسته اشتباه میکنم ؛من ندونسته دل کسی رو میشکونم ؛من ندونسته ... خب بعدش ؟!وقتی که شبا میخوام سرمو بزارم روی بالشت ،هزاربار خودمو میبرم به دادگاه ذهنم ؛هزاربار خودمو مواخذه میکنم ؛هزاربار خودمو سرزنش میکنم ...حت
.
برای همه مون اتفاق اوفتاده که قلبمون شکسته به خاطر حرف یا رفتار ِ یک آدم دیگر .یا حتی در یه روز و یه لحظه از آدمایِ مختلف .حسِ تلخ بعد از این تجربه باعث شده یه وقتایی بگیم دیگر به ادما اعتماد نمی کنم و یا دیگر با هیچکی گرم و صمیمی نمیشم یا اینکه دیگر از خودم و دلنگرانی هام و دغدغه هام به کسی نمی گم چون درک نشدیم و یا حتی مسخرمون کردن به خاطرِ اون دغدغه .
شاید بعضی هامونم مدتی دور شده باشیم از ادما ولی اکثرمون بازم بر میگردیم .بازم اعتماد میکنیم .ب
بهانه ی نوشتن این پست و اصلا حال و احوال امشبم یه موزیکه!من علم موسیقی ندارم ولی خب این قطعه حالمو خیلی خوب کرد
آهنگ نفس از مهدی یراحی
 
نفس رو تو صفحه م توی اینستاگرام به اشتراک گذاشتم
خاله‌م پرسید؟! کی نیست؟! چه حیف که هیشکی به ذهنم نرسید که بگم
گفتم هیچکی خاله! فقط آهنگشو دوست دارم
و نمیدونم خوشحالم از اینکه درد دوری از کسی آزارم نمیده یا ناراحت
گاهی فکر میکنم ما آدما چون غم رو دوست داریم گاهی خودمون رو بهش دچار میکنیم
مثلا عاشق میشیم! مثلا
 
⚠ ما اگه نتونیم خودمونو تغییر بدیم بی شک در تاثیر بر دیگران ناکام خواهیم بود.
⭕دکتر افضل طیبی
#دکترافضلطیبی #بهبهان #انتخابات #انتخاب_شایسته #ایران #موفقیت #آغاجاری #مردمی #خدا
|دکتر افضل طیبی
‎ گروه واتساپ(whatsapp): https://soo.gd/whatsapp4
‎ صفحه اینستاگرام(instagram): https://soo.gd/lRcRS 
‎توییتر(Twitter): https://twitter.com/dr_afzaltayebi
‎⚪وبلاگ(weblog):afzaltayebi.blog.ir
پدربزرگم 97 سالشون بود . خدا بیامرزدشون .هیچ بیماریِ خاصی نداشتن اما دیگه خیلی پیر و ضعیف شده بودن و این آخری ها دائم بهشون سرم تقویتی می زدن ؛ چون نمی تونستن غذا بخورن و فقط مایعات استفاده می کردن . به همین خاطر همه برای رفتنشون خودمونو آماده کرده بودیم .  
اما قرار نیست همیشه مرگ تحتِ برنامه ای پیش بینی شده عمل کنه . ممکنه ناگهان بیاد سراغ آدم . ممکنه وسط تمام رویا پردازی هامون یه دفعه به خودمون بیایم و ببینیم پامون دیگه روی زمینِ دنیا نیست . تر
به کامک حسودی میکنم.زندگی خوبی داره که من دوس دارم میداشتم.من به خیلیا حسودی میکنم ولی اینکه به کامک حسودی میکنم اذیتم میکنه.البته اون از وضعیتش راضی نیست.که من درکش نمیکنم.بدیش اینجاست من حتی اینجاهم دوس ندارم راجع به خیلی چیزا حرف بزنم.انگاری نمیخوام هیچوقت چیزی ازشون بگم.حتی به یه غریبه.ولی فهمیدم ادم همیشه ناراضیه .مثلا همین کامک ، کلی بخاطر چیزای مسخره ناراحته، یا مثلا خودم.از خواهرم ناراحتم .نمیدونم چرا درکش نمیکنم.ولی خب دیگه هیچکار
فکر کنم آقاتمیزی رو بشناسید دیگه . قرار بود وقتی میاد ساختمان رو تمیز کنه ما براش ۲ تا لیوان چای بزاریم . ما براش یه فلاسک یک لیتری خریدیم . من اونو براش پر چای میکنم و با یه لیوان و قندون و گاهی چند تا بیسکویت میزارم .به لکه گریز بودن منم احتمالا واقفید. قضیه اینجاست که من مثلا هر دوماه لیوان های خودمونو با وایتکس میشورم . نمیدونم چجوری تمیزی از لیوانش استفاده میکنه که هر سری انگار یکماهه رنگ ریکا به خودش ندیده و من هر هفته مجبورم با وایتکس بشور
سلام.
این پست رو نمیخوام تو نظم و قالبی خاص محدود کنم. فقط دلم میخواد بنویسم تا یکمی تخلیه شم، یعنی دقیقا همون دلیلی که وبلاگ نویسیو شروع کردم. پس اگه حال ندارید بخونید با خیال راحت ستارمو خاموش کنید :)
همیشه توی دینی هفتم و هشتم میخوندیم که نوجوانی دوره ایه که سوالای بنیادی و اساسی برای آدم پیش میاد و ما هم همیشه این رو حفظ میکردیم تا بتونیم اگه سوالی ازش اومد جوابش بدیم بدون این که اصلا فکر کنیم یعنی چی؟ حالا بعد از گذشت دو سه سال دقیقا دارم ا
چقدر این روزا منتظر شنیدن یه خبر خوب هستم.....دوس دارم یکی تو این بحبوحه، تو این وضعیت غیرقابل تحمل، تو این حال بد بیاد و بهم یه خبر خوب بده!
مهم نیست که اون خبر چی باشه! مهم اینه که بعد مدت ها کمی دلم آروم شه... لااقل میون سیل حوادث بد یچیزی باشه تا خنثی کنه.... کمی از اون تلخی هارو بشوره ببره
واقعا، شدیدا به شنیدن یه خبر خوب نیاز دارم......
دقت کردین چقدر افسردگی و غم و غصه تو جامعمون زیاد شده؟ هر طرف که سرتو میچرخونی یه بدبختی رو میبینی! همه از دم درگی
خب من دوباره به اصالت خودم برگشتمو امروز حسابی کار کردم و احتمالا حالا حالاها بیدارم تازه غذا هم میخوام ته چین مرغ درست کنم ^____^ اولین بارمه فکر کنم. من از غذا درست کردن فراری :))) ته چین یکی از غذاهای مورد علاقمه. 
یه چیزی که ذهنمو مشغول کرده و یهو یادم اومد اینه که کسایی که باهم ارتباط دارن و توی یک رابطه ان وقتی نمیخوان ازدواج کنن چرا اینقدر اصرار دارن واژه ی ازدواج رو بچپونن به رابطه اشون و به بقیه بگن این موضوع رو؟  و حالا یا بگن ما ازدواج س
دیشب داشتم سربه سرش میزاشتم اذیتش میکردم نامزدیه دیگه ازاین چیزا زیاد اتفاق میوفته اونم هی میخندید میگفت حالتو میگیرم وایسا ! خلاصه اینکه ما اومدیم بخوابیم منم همچنان کرم میریختم عاقا نامردی نکرد یه دونه از شیکمم نیشگون گرفت ینی درد داشتااااااااااا نمیدونم چجوری خودمو کنترل کردم جیغ نکشم فقط اینو فهمیدم که احساس کردم خفه شدم بعدشم گررررریه بدبخت خودشم شوکه شده بود فک نمیکرد اینجوری درد بگیره !! هیچی دیگه شونصد بار دوراز جونش گفت غلط کردم
امروز که بیدار شدم دعا کردم که دیگه نه خبری از موشک و انتقام و کوفت و زهرمار باشه نه هواپیما و فلان و بهمان و نه استرس امتحان شیمی. دیدم داره برف میاد. رفتم کنار پنجره نشستم و حسابان خوندم. تصمیم گرفتم دیگه به هیچی فکر نکنم. مصیبت خیلی زیاده. بیشتر از هواپیما... داشت خوب پیش میرفت که هموطنان عزیزمون سقوط کردن تو دره. دیدید میگم زیاده مصیبت؟ اصن فکرشو بکنید، ما اینجا خودمونو نابود کنیم برای مرده ها و اونا توی یه دنیای دیگه ان، به اونا بد نمی گذره.
دو تا چیزو اگه نگم به دلم می مونه
یکی اینکه چرا در حالی که شعبده حرامه انقدر داره رواج پیدا میکنه؟
حتی توی عصر جدید شرکت کننده ی شعبده بازم داشتیم که اتفاقا در مقابل سازه های ماکارونی که رکوردم داشت و علمی بود و مبتنی بر تلاش و یک تفریح و استعداد بود، اون شعبده باز رای آورد؟
 
یکی دیگه اینکه مگه تخته ی نرد خرید و فروش و بازیش حرام نیست؟ پس چرا انقدر اونم رواج داره؟؟؟؟؟
 
آلات و ادوات موسیقی چرا باید توی عزاداریای ما باشن؟
 
چی از دین باقی گذاشت
یه جایی میخوندم ینفر میگفت خدا میدونه چی برای بنده اش لازمه همون رو س راهش میذاره.
اگه فقر لازمه اونو در اون موقعیت قرار میده اگه تنهایی برای بنده اش لازمه در موقعیت تنهایی قرارش میده 
فقط باید بگیم حتما لازم بوده که خدا منو تو این وضعیت قرار داده و بتونیم از اون وضعیت درس بگیریم.
شاید لازمه تو این جمع باشم باید یه چیزهایی ازشون یاد بگیرم. جمع تنهایی من که داره به من یاد میده ارتباط با مردم رو به من رشد و بزرگ شدن رو یاد میده .
خوشحالم که اینجا ه
اوایل که وارد کارهای مربوط به سایت و مارکتینگ شدم وقت زیادی برای مطالعه داشتم. یعنی شرایط یه جوری بود که هر هفته چندتا کتاب و مقاله می خوندم و یه عالمه فایل آموزشی نگاه می کردم. به مرور که پروژه ها بیشتر شد و سرم حسابی شلوغ شد ( که البته به نظرم نتیجه همون مطالعه ها بود که باعث شد سرم شلوغ بشه) کم تر وقت داشتم برای مطالعه! همین  باعث شد خیلی زود به خودم بیام.
برای همین نشستم یه برنامه تنظیم کردم از : تمام موضوعاتی که می خواستم بخونم + موضوعاتی که
بنظرم یکی از آفت های خیلی مهم زندگی (زندگی شخصی و زندگی کاری) ، اینه که آدم ها دچار روزمرگی و فرمالیته بشن...تو این حالت آدم اهدافش یادش میره ، نسبت به اطرافیان و وقایع دور و برش بی تفاوت میشه و دیگه خبری از احساس نیست...اگه دقت کنیم این دچار شدن رو تو خیلی از آدمها میبینیم که مشکلات زیادی هم برای خودشون و جامعه ایجاد کرده ...مسئولی که دچار روزمرگی میشه و دیگه "مسئولیتش" یادش میره و مثل یه ماشین صرفاً میره سرکار و یسری کار همیشگی رو انجام میده و برم
خوب دیدم همه چالش میزارن گفتن منم بزارم
 
 
 
 
 
 
1. دوس داشتین کیا دوستای واقعی تون میبودن نه مجازی.؟
2. کسی هس که ازش معذرت بخواین( تو اکیپو میگم) .اسمشو بگین که بهتر نگینم که هیچی دیگه دوس ندارین حتمن..؟؟
3. غرورتون یا دوستی تون؟
4. بفهمین یکی که بهش اعتماد دارین هی بهتون دروغ میگه چند بارم بهش بگین ولی بازم ادامه بده کات میکنید دوستی تونو؟؟
5. وقتی ناراحتین چی حالتونو بهتر میکنه؟
6. بیشتر اهل دیدن نیمه پر لیوانین یا خالیش؟
7. زندگیو سخت میگیرین.ی
«حواس پرتی و راه های بالا بردن تمرکز»
ذهن ما تمایل داره دائم روی یه موضوعی کار کنه حالا اگه قرار باشه توی یه زمان معین پردازش خودشو‌ روی یه موضوع خاصی نگه داره، بهش تمرکز میگن. اما بارها شده موقع مطالعه متوجه میشیم فقط چشمامون از روی عادت داره از روی یه سری کلمات و خطوط به سرعت رد میشه بدون اینکه حواسمون باشه، یا اینکه به کلمه ای خیره میشیم و توی افکار خودمون غوطه ور میشیم که اینا نشونه ی حواس پرتی و عدم تمرکزه...حواس پرتی یه اتفاق کاملا طبیع
دنبال عکسای اتلیه ای دخترک میگردم از یکسالگی به بعدشهرچی میگردم  تو پوشه ها نیستسرچ کلی میکنم .jpgعکس سالهای قبل از سال تقریبا 91 هست سفرها عیدها عروسی هاهمه عکسی هست غیر عکس دخترک خندم میگیره "عههه اینارم اورد خخخ"ازش میگذرم. دنبال عکسای دخترکمهارد رو سرچ میکنم. بازهم "عههه اینا" رو میارهعکس دخترک نیستلب تاب سرچ میکنم بازهم "عهههه اینا" رو میارهبازهم عکس دخترک نیست و پیدا نشدوسوسه میشم شانسی چندتایی از "اینا" رو باز میکنمیه حس عجیبیه نمیتونم
چقدر سوال... چقدر سوال بی جواب!
می نویسم تا یادم نره که باید بهشون جواب بدم، دست کم یه روزی شاید بشه جوابشونو پیدا کرد.
اینکه واقعا من وجود داره؟ یا بازخورد همه ی اتفاق هایی هست که داره برام می افته؟ آیا پشتِ این منی که تحت تاثیر اتفاق ها داره حرکت می کنه، خودی اصیل هست که اتفاق ها رو معنی می کنه؟ که می فهمه؟ یا چی؟
مثلا اون بچه ی ۱۰ ساله، چی داره می فهمه که با این همه انگیزه شده فعال محیط زیست؟ البته که اون هنوز به اندازه ی این منی که چند ماه تا سی
یه چیزی میشه دیگه!حجم: 28.2 مگابایت
نزدیکای ۲۲ بهمن یه روز بچه ها تقویم آوردن ببینن دیگه چه روزایی تا آخر سال تعطیله. وقتی دیدن فقط یه روز تو اسفند تعطیله پکر شدن که چه حیف!
اسفند شروع شد در حالیکه یک روز هم مدارس دایر نبود.
زندگی همینقدر غیرقابل پیش بینی و پیچیده ست.
تو روزایی که خودمونو قرنطینه کردیم و روزای قشنگی که منتظرشون بودیم دارن با ترس و دلهره می گذرن هرکس دنبال یه راهیه تا وقتشو بگذرونه و خودشو سرگرم کنه. 
ما که بیشتر وقتمون در حال تولی
 
خدا رو شکر زندگی در جریانه
بعد از ناراحتی هایی که همسر از این وضعیت جدایی داشت و صحبتهاش با همتا ، قرار شد دوباره کاملا با هم باشیم در طی روز، فعلا اوضاع اینجوریه: سه روز مشترک و یک روز اختصاصی همتا. البته . البته همسر راضی نیست و دوست داره کل چهار روز همه با هم باشیم، تا خدا  چی  بخواد.
 
این متن رو هم همون دوست عزیزی که قبلا صحبتهاشو موشته بودم فرستاده ، خطاب به خانم اولی که داره کاری می کنه که شوهر خانم دوم رو طلاق بده، از یک خانم دیگه ای هم ت
امروز تو پیج آزاده یه استوری دیدم که تو هند یه جلسه ی پرسش و پاسخ بود و دختر جوانی از یه مردِ کهنسال از آنها که انگار زیر و بم های زندگی را بلدند پرسید گاهی در زندگی پیش میاد که احساس تنهایی و افسردگی میکنیم و انگار همه بر علیه ما هستند در اون اوقات باید چه بکنیم ؟
و استادش پاسخ داد که در این لحظات برای خیلی از آدمها پیش میاد که فکر میکنن در مقابل کائنات قرار گرفتن و این ابلهانه ترین کار ممکنه که با کائنات رقابت کنیم ...
)ادامه ی خرفاشونو در پست بع
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از گناه ها یا اشتباهاتی که اغلب زجر آوره و تحملشون برای بعضیها باتوجه به شرایط روحیشون سخته،به یاد اوردن خاطرات تلخ گذشته هست(در هر باره ای)
ما تصور غلطی اژ گناه داریم اونم اینکه فکرمیکنیم اگه تصمیم بگیریم گناه نکنیم باید یه گوشه بشینیم با همه قطع رابطه کنیم،تسبیح تو دست بگیریم،ریش بلندکنیم ووو درحالیکه اینطور نیست...به عنوان مثال شما میری پیش روانشناس میگین که از تنهایی وحشت دارین،این روانشناس گرامی کمکتون میک
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از گناه ها یا اشتباهاتی که اغلب زجر آوره و تحملشون برای بعضیها باتوجه به شرایط روحیشون سخته،به یاد اوردن خاطرات تلخ گذشته هست(در هر باره ای)
ما تصور غلطی اژ گناه داریم اونم اینکه فکرمیکنیم اگه تصمیم بگیریم گناه نکنیم باید یه گوشه بشینیم با همه قطع رابطه کنیم،تسبیح تو دست بگیریم،ریش بلندکنیم ووو درحالیکه اینطور نیست...به عنوان مثال شما میری پیش روانشناس میگین که از تنهایی وحشت دارین،این روانشناس گرامی کمکتون میک
ماجرا اینه که هیچکس جز خودمون واقعاً نمیدونه که چی از زندگی میخوایم، پس چرا منتظر باشیم دیگران مسیر خوشبختی رو نشونمون بدن؟
من
( آرش ) و برادرم آرمان، یه روزی از قطار سریع السیر زندگی تو تهران بیرون
پریدیم و وارد داستان تازه ای شدیم. ما با هر چی که داشتیم شروع کردیم به
ساختن فکرای تو سرمون. سعی کردیم یاد بگیریم چطور تفاوت ها و اختلاف
نظراهامون باعث اختلال تو پیشرفت کار نشن و حتی کمک کنن که نتیجه بهتری
بگیریم. ما برای ساختن هر گوشه ی اینجا با
یکی از دوستان راجع به مدینه و غربت امام حسن پست گذاشته. یاد خاطره خودم افتادم.
سال ه‍شتاد و نه.
حدود ۱۲۰ تا جوون در قالب یک کاروان همسفر بودیم.
سه روزی بود که مستقر شده بودیم و راه هتل و حرم رو می رفتیم و میامدیم.
اما دریغ از یک قطره اشک.
هیچ کس حالش خوب نبود، همه یک غم بزرگ داشتن و غربت اونجا اجازه نمی داد حتی گریه کنند.
همه دوست داشتند اونجا رو ترک کنند و هرچه زودتر بر گردن ایران.
مدیر کاروان که وضعیت رو دید، از یک خطیب محترم دعوت کرد تا برای بچه
درحالی ک خوشحال و شاد خندون بودم از اینکه دیگه اون دوره ی مدیریت خانواده ها گذشته تصمیمیات با خودمونه کرونای لاناتی اومد و باعث این شرایط پیچیده شد!
حالا ک کل جسارتمو جمع کردم و اول خودمو بعد مهدی رو و بعد خانوادمو قانع کردم ک اگ نمیشه عقد بگیریم حداقل محرمیت بخونیم!! تازه داستان اصلی شروع شد
یکسره باید دنبال هماهنگ کردن این و اون و جمع کردنشون دور هم و پرسیدن نظراتشون باشم... چون پدر شرط کرده ک محرمیت فقط بعد از مشخص کردن همه چیز و انجام توافق
دَماغاً کیپّاً
حَلْقاً لا بَلْعاً
کَمَراً نِصْفاً
جِسْماً کُتْلِتاً

+ شصت هفتاد تا مهمون داشتیم تقریبا، قرآن‌خوانی. از مامان آقای سرماخوردگی گرفتم. همسایه گل زعفرون آورده بود، دو کیلو هم گل خریدیم. شکر خدا ما مال خودمونو دادیم یکی ببره پاک کنه. ولی هدهد و عسل هم اینجان و هر کدوم یک کیلو گرفتن که ندادن کسی پاک کنه. یعنی تو پاک کردنش باید کمک کنم. خدا خدا هم می‌کنم نصف شب مجبور نشیم مامانو ببریم بیمارستان.
انقدر افکار مختلف تو ذهنم می‌چرخه ک
امروز هوا بهاری و خیلی قشنگه و همه جا سبز و زیبا شده ما تو مازندران هستیم، داشتم پست های قبلی خودم و سایر کاربران رو میخوندم و اینکه چقدر همه ما ناامیدیم، نمی‌دونم گاهی فکر میکنم ما پسر دخترهای سالم انگار راهی جز خانواده برتر پیدا نمی‌کنیم که درد دل کنیم.
من حدس میزنم خیلی هامون بی کس و تنهاییم و قطعا اگه راست میگیم انقدر با پدر و مادرها مون خوبیم و انقدر مثلا اون ها هوای ما رو دارن و راضی هستیم و آنقدر از مجردی راضی هستیم پس اینجا چیکار میک
فردا روز مهمیه برای هممون 
اون روزی که فکرشو نمی کردی هیچ وقت برسه اومده
مثل خیلی از روزهای دیگه ی زندگی 
اما من فکر نمی کنم که همه ی روزهای زندگی مثل هم دیگه س 
خیلی امیدوارم که لذت های جدیدی رو قراره تجربه کنی
و اینو یادم و یادت نمیره که فاصله ی بین دو شهر برهوته
دیگه خودت می دونی به قول کی
خیلی خوشحالم که از این وصله ی ناجور تنت با موفقیت جدا میشی
انجام دادن کاری که دوستش نداریم یا سپری کردن روزهایی که بهش مجبوریم، واقعا جز تجربیات عجیب زند
که آدمایِ دنیایِ تویِ آیینه‌ها، نام نجات‌دهنده‌شونو از کی می‌پرسن؟ که نجات دهنده، مرده است؟ که ما تویِ کدوم آیینه زندگی می‌کنیم که هنوز که هنوزه نتونستیم خودمونو نجات بدیم؟ که بعدش چی می‌شه؟ کی می‌دونه کِی قراره بشکنه این آیینه‌ای که ما توشیم؟ چشم بستیم رویِ آینده. که اونقدر آیینه اینجاست که دیگه نمی‌دونم تصویرِ تویِ کدوم آیینه منم و کجایِ این همه سوالم. که ”من در شب‌ها و روزهای شما زندانی بودم و دَری می‌جستم به شب‌ها و روزهایِ بزر
داریم وارد فازِ اسباب کشی میشیم
و من میمونم و یه عالمه فکر و خیال و یه عالمه اثاث (بخونید اتینا)
و پسربچه ای کنجکاو و بازیگوش که طبقِ ژنهایی که از داییش کش رفته، میخواد از هممممه چیز سردربیاره و طرزِ کار همه ی برقی های توی کابینت و اون اوفایی که تو کشوها قایم کردم رو خودش تنهایی کشف کنه!
و خواهری که پا به ماهه... و احتمالا به دوهفته نمیکشه که فارغ میشه پس چندان کمکی از دستش برنمیاد
و خواهر شاغلی که خودش یه وروجک داره هم قد علی!
و مادری که دستش درد
(پیرامون نامه عده ای  به رهبری)
حدود دو، سه سال پیش ما پیگیر مسائل کشاورزای منطقه درود زن شدیم. 
از اول آشنایی با مسئله تا مطرح شدنش رو پیش بردیم و جلسه گذاشتیم با کشاورزا و...  بعدش این دوستان که مطلع شدن تماس گرفتن که آقا چیکار می خواید کنید برای قضیه، خیلی مهمه و مردم متضرر هستن.  
گفتیم همونجوری که مساله رو شروع کردیم، پیگیریم که کمک کنیم به کشاورزان حالا در قالب کارها و مدلی که داشتیم. ولی بنا نداشتیم بیانیه تند و تیز بزنیم تو اون زمان چون ه
نمیگم خیلی زندگی آنچنانی و پر زرق و برقی داشتیم! اتفاقا خیلی هم معمولی بودیم شاید یه وقتا زیر معمولی حتی..
اما چیزی که یاد گرفتیم این بوده که هیچ وقت فخر نفروشیم. هیچ وقت کمبود های ادمارو ب روشون نزنیم. و حتی بالاتر ازون در مواجهه با افرادی که سطح زندگی پایینتری از ما دارن طوری رفتار کنیم که فکر کنن فاصله ای بینمون نیست ک۶ نکنه یوقتی یکی ته دلش آه بکشه..
نمیدونم این شیوه و این کار چقدر درست بوده؟! یا اصلا نبوده..؟! اما جوابی که خیلی وقتا گرفتیم در

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود نمونه سوالات تون آپ